طاها... یک مرد کوچک

ساخت وبلاگ
قرار بود امسال سفر پایان تابستان بریم رشت و زیبایی های اونجا رو با جزئیات به رایا و طاها نشون بدیم اما به اصرار خاله سارا و عمو سیاوش ( مامان و بابای پویان و پارمیس ) رفتیم سمت آمل ....چهارشنبه ساعت ۷ شب حرکت کردیم شام رو تو فست فود سه سار شهران خوردیم و راه افتادیم جداه کمی شلوغ بود و ما ساعت دو نیمه شب رسیدیم به ویلای نقلی خانواده ی شجاعی ☺️☺️☺️ و به این ترتیب سفر ما شروع شد ، بچه ها از دیدن هم بقدری هیجان‌زده بودند که تا ۵ صبح توی حیاط بازی کردند و تازه پنج صبح آماده ی خواب شدیم ...صبح پنجشنبه رفتیم دریا و بعد از کلی دویدن توی ساحل و شن بازی کردن سوار قایق شدیم ... صاحب قایق هم دستش درد نکنه کلی لحظات هیجان انگیز برامون ساخت ... نهار رفتیم فست فود و با شیطنت بچه ها نهار رو خوردیم و بعد از اونم رفتیم ایران کتان و رایا جونی و پارمیس جون یه کتونی با طرح دختر کفشدوزکی عین هم خریدن...جمعه برنامه جنگل‌های آمل بود رفتیم کنار رودخونه و منقل رو براه کردیم و بچه ها کلی تو رودخانه آب بازی کردنشنبه برنامه امون تله کابین نمک آبرود بود نهار رو به خواسته ی طاها جونی و پویا جون رفتیم اکبر جوجه و بعد رفتیم به سمت تله کابین با این که خیلی شلوغ بود و صف طولانی ای داشت اما تسلیم نشدیم و یه ساعت تو صف منتظر موندیم و بالاخره سوار تله کابین شدیم و رفتیم بالای کوه .. راستی به محض پیاده شدن عکسی که موقع سوار شدن ازمون گرفتن رو توی مانیتور دیدیم ....اول خواستیم عکس رو نگیریم .. اما هنوز دو قدم دور نشده بوديم که رایا کلید کرد عکس یادگاریمون کو بده من بیارم و اینطوری شد که عکس یادگاری رو گرفتیم و جدا ممنونم از اصرار به موقعت پرنسس ماماننیم ساعتی بالا بوديم بستنی خوریم و کلی با درختهای قدیمی و قشنگ عک طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:48

امروز برای اولین بار رایا جونی رو بردیم سینما ...فیلم پسر دلفینیاز مدتها پیش منتظر یه فیلم کارتونی بوديم که رایا خوشش بیاد و اولین تجربه اش از سینما خوش آیند باشه ... قبل از سفر فیلم پسر دلفینی اکران شد و ما این هفته تونستیم بلیط بخریم و بریم .... بلیطمون ساعت ۷ بود و ما تقریبا ۵:۳۰تو مرکز خرید کوروش بوديم و چون وقت کافی داشتیم اول رفتیم هایپر کوروش و لیست وسایل مهدکودک رایا جون رو خریدیم بعد رفتیم طبقه آخر و بلیط‌های دو گرفتیم و به قول رایا جونی بابا رفت برامون تو لیوانای مخصوص سینا خوراکی خرید .... ذوق رایا همه امون رو سر ذوق آورده بود .... جالب بود با اینکه اولین با بود به سینما می رفتاما قوانین رو به ما یادآوری می کرد مثل اینکه اینجا تلفن ممنوعه مامان تلفناتون رو خاموش کنید یا خوراکیان رو بذارید تو جای مخصوص رو صندلی ....وسطای فیلم یه صحنه بود انتظار داشتم بترسه اما سریع دستشو گذاشت رو چشمای طاها و چشمای خودشو بست و گفت داداش نترس طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:48

غنچه ی زیبای من قدم به مرحله ی جدیدی در زندگیت گذاشتی ،روزهایی که باید در کنار هم سن و سالهایت شعر بخوانی ، بازی کنی و بسیار بخندیباید آماده شوی برای آغاز راهی بلند ...امروز تو با این لباس فرم دلم را هزاران بار بُردی ...زیباتر شدی ، دلرباتردرست به مانند فرشته ها الهی من به فدای زلف تابدارتتو کی آنقدر بزرگ شدی جان مادر ؟!من ؛ مادرت ؛تو را به خدایی می سپارم که مهربانترین است برایت آرامش آرزو می کنم و یک عالم خاطرات قشنگ از این روزها....من آکنده از توام ؛ خواستم که بدانی ❤️ طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:48